
























جستارى درباره کنیه ها و لقبهاى حضرت عباس علیه السلام




میلاد فرخنده سید جوانان بهشت»
87/5/16 5:7 ص
میلاد و اعیاد شعبانیه مبارک و خجسته باد»
87/5/13 6:58 ع
سوم شعبان، ولادت فرخنده مهتر جوانان بهشت و آموزگار شهادت، حضرت حسین بن علی علیه السلام مبارک و خجسته باد. |
شعبان شد و پیک عشق از راه آمد عطر نفس بقیة الله (عج) آمد با جلوه سجاد (ع) و ابالفضل(ع) و حسین (ع) یک ماه و سه خورشید در این ماه آمد
سلام بر تو ای نزدیک ترین نام به خدا! سلام بر تو ای سفینه عشق! مدینه را شور حضور تو پر کرده است. شمیم لبخند پنجره ها! فضا را عطرآگین نموده و آسمان، خیره به نورافشانی مُنزل وحی، نام زیبای تو را زمزمه می کند و زمین چه سعادتمند، گهواره حضور تو پیدا شده است. ای رهبر عاشقان و دلدادگان، ای حسین (ع) میلادت گرامی و پاینده باد. سوم شعبان، ولادت فرخنده مهتر جوانان بهشت و آموزگار شهادت، حضرت حسین بن علی علیه السلام مبارک و خجسته باد. روز سوم شعبان سال چهارم هجرى، در بیت عصمت و طهارت نوزادى متولد شد که ولادتش قلبها را مسرور و دیده ها را گریان ساخت. کودک را نزد رسول خدا (ص) آوردند. پیامبر گرامى در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و او را (حسین) نامید. جبرئیل و فرشتگان آسمانها براى تهنیت و شادباش به محضر رسول خدا (ص) نازل می شدند و تولد این نوزاد را تبریک می گفتند ولی آنان حامل پیام دیگرى نیز بودند، خبرى که رسول خدا (ص) را بشدت متأثر کرد و اشک از دیدگانش جارى شد: (این کودک را امت تو به قتل می رسانند!).
سوم شعبان، ولادت فرخنده مهتر جوانان بهشت و آموزگار شهادت، حضرت حسین بن علی علیه السلام مبارک و خجسته باد.
سلام بر تو ای نزدیک ترین نام به خدا! سلام بر تو ای سفینه عشق! مدینه را شور حضور تو پر کرده است. شمیم لبخند پنجره ها! فضا را عطرآگین نموده و آسمان، خیره به نورافشانی مُنزل وحی، نام زیبای تو را زمزمه می کند و زمین چه سعادتمند، گهواره حضور تو پیدا شده است. ای رهبر عاشقان و دلدادگان، ای حسین (ع) میلادت گرامی و پاینده باد. در ماه شعبان سال چهارم مطابق قول مشهور خداى تعالى مولود جدیدى از فاطمه زهرا(س)به رسول خدا(ص)و على بن ابیطالب(ع)عنایت فرمود و نام او را حسین گذاردند و چون روز هفتم ولادت آن حضرت شد گوسفندى براى او عقیقه کردند و سر او را تراشیده و به وزن موى آن حضرت، نقره صدقه دادند.
|
عید بعثت مبارک باد»
87/5/9 1:44 ع
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد .... دل رمیده ی ما را انیس و مونس شد ..... نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت ..... به غمزه مساله آموز صد مدرس شد
گویی که ز صخره ها صدا می آید ..... آوای خوش خدا خدا می آید ..... ای خسته دلان منتظر گوش کنید .... آوای محمد از حرا می آید
آمدی ای شهسوار مهر ...آمدی از نور کوهی ساختی... آمدی عرش و فرش را پر زه گلهای قدومت ساختی...آمدی تا خاک و آب از نفس هایت کنی چون آفتاب
آمدی بر دل نشان عشق را مهر ی زدی ..درمیان نقش عشق و نقش تو حرفی نبود.. عشق را با نام خود دادی جلا.. بر تو ای پیغمبر مرسل مجمد صد سلام
نام ات احمد؛ محمود؛ مصطفی....آخرین نقش نگار ستان طاق انبیاء
ای محمد ،ای اباالقاسم ، ای نور خدا.... دستم ما را گیر در روز جزا...
فاطمه دلخوش شو از این آرزو ... روز محشر دستگیر ات مصطفی است
(ف_م)
مرگ در خاک بیگانه؛ نماد بیگانهپرستی»
87/5/5 11:25 ع
5 مرداد 1359
محمدرضا پهلوی در 61 سالگی در بیمارستان رمادی قاهره
به بیماری سرطان خون درگذشت.
از زمان پیروزی نهضت مشروطیت مرگ هیچ یک شاهان ایران، در داخل کشور به وقوع نپیوسته و آنان عموماً در خارج از کشور در تبعید و در به دری مردهاند.
محمدعلی شاه قاجار که در 28 دی 1285 متعاقب مرگ پدرش مظفرالدین شاه تاجگذاری کرد در کشاکش جنبش مشروطه روز هفتم مهر 1288 از طریق بندر انزلی به روسیه گریخت و از آنجا راهی اروپا شد و در 16 فروردین 1303 به بیماری دیابت در 54 سالگی در پاریس درگذشت. 6 سال بعد فرزند او احمدشاه قاجار نیز در پاریس درگذشت. احمد شاه در 11 آبان 1302 در دوران نخستوزیری سردار سپه و در برابر اقتدار روزافزون وی، از بیم جان خود راهی اروپا شد و تا پایان عمر نتوانست به ایران بازگردد. رضاخان نیز در غیاب وی زمینه برکناری او و انقراض سلسله قاجار را فراهم آورد و این طرح را در 9 آبان 1304 عملی ساخت. احمد شاه 4 سال بعد در نهم اسفند 1308 در 32 سالگی به مرض کلیه در پاریس جان خود را از دست داد.
پس از احمد شاه، رضا شاه نیز در تبعید مُرد. او روز 25 شهریور 1320متعاقب اشغال نظامی ایران توسط متفقین، به حالت تبعید به بندر عباس برده شد. سپس در هشتم مهر کشتی انگلیسی حامل وی ساحل ایران را به قصد بندر بمبئی در هند ترک کرد. روز نهم مهر کشتی به بندر بمبئی و روز 18 مهر به جزیره موریس رسید. رضا شاه چند ماهی در این جزیره نگاهداشته شد سپس روز 7 فروردین 1321 به بندر دوربان در آفریقای جنوبی برده شد و 2 ماه بعد با قطار به ژوهانسبورگ انتقال داده شد و در نهایت روز 4 مرداد 1323 در اثر حمله قلبی در این شهر جان باخت.
36 سال بعد، محمدرضا فرزند رضا شاه پهلوی نیز در تبعید درگذشت. محمدرضا پس از 37 سال پادشاهی و دیکتاتوری روز 26 دی 1357 در بحبوحه انقلاب اسلامی از ایران گریخت و رهسپار شهر آسوان مصر شد. سپس روز دوم بهمن همان سال راهی مراکش شد و 67 روز در آن کشور ماند. روز 10 فروردین 1358 با هواپیمای اختصاصی شاه حسن مراکشی به باهاما برده شد، روز 20 خرداد این سال با یک هواپیمای کرایهای از باهاما به مکزیک رفت. در این کشور بیماری سرطان وی تشدید شد و روز 30 مهر از مکزیک راهی بیمارستانی در نیویورک شد. در 24 آذر 1358 رهسپار پاناما شد و پس از 100 روز اقامت در این کشور در سوم فروردین 1359 به قاهره بازگشت. روز 8 فروردین در بیمارستان معادی قاهره بستری شد، و در 5 مرداد این سال درگذشت.
محمدرضا و پدرش هر دو در ماه مرداد مردند
در شبستان کناری قبر شاه سه قبر دیگر متعلق به ملک فؤاد اول، ملکه نازلی و ملک فاروق (پدر، مادر و برادر فوزیه همسر اول شاه) قرار دارد.
ظاهراً تقدیر این بود که پادشاهان زبون و وابسته در خاک بیگانه جان بسپارند تا نماد وابستگی و تعظیم و تکریمشان در مقابل بیگانگان بیش از پیش رخ نماید.
دریاى دانش در محضر امام زمان عج»
87/5/4 3:40 ع
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
توفیق زیارت کربلا و نجف نصیبش شده بود و خوشحال بود. چند روزى در کربلا ماند و پس از آن عازم نجف اشرف، مرقد نورانى و مطهر اولین امام شیعیان، حضرت على (علیه السلام) شد.
تصمیم داشت چند روز در نجف بماند. پس از خواندن زیارت نامه، نشسته و به ضریح حضرت چشم دوخته. او با مولاى خود درد دل کرد و از غم هایش گفت و یاد مظلومیت على (علیه السلام) افتاد که چطور 25 سال او را خانه نشین کردند و همسرش را در برابر او کتک زدند و به شهادت رساندند.
پس از زیارت، تصمیم گرفت سرى به خانه دوست قدیمى اش - که به بحرالعلوم شهرت یافته بود - بزند. به راه افتاد و پرسان پرسان منزل او را یافت. عده زیادى آن جا بودند و جلسه اى علمى برقرار بود. گوشه اى نشست و به پرسش و پاسخ ها گوش داد.
علامه بحرالعلوم با چنان مهارتى به سوالات پاسخ مى گفت که راه اما و اگر را مى بست. جلسه که پایان یافت، به جز سه نفر همه رفتند. میرزاى قمى از گوشه مجلس برخاست و خود را به دوست صمیمى سال هاى گذشته اش رساند. علامه بحرالعلوم از دیدن او شگفت زده شد. برخاست و او را در آغوش گرفت و گفت:
- میرزا، تو کجا و این جا کجا؟ خوش آمدى. صفا آوردى.
میرزاى قمى را کنار خویش نشاند و او را به آن سه نفر معرفى کرد. آنها که خداحافظى کردند و رفتند، این دو یار قدیمى تنها ماندند و از خاطرات زمان تحصیل و گذشته هاى خوبشان گفتند. میرزا گفت:
- سید، سوالى دارم.
- بگو، اگر بتوانم پاسخ مى دهم .
- به یاد دارى، در درس آقا باقر بهبهانى شرکت مى کردیم؟
- البته مگر مى توان آن را فراموش کرد!
- منظور این است که آن وقت ها این گونه نبودى.
- آرى ، جوانى بود و شادابى.
- نه، آن هنگام استعداد تو کمتر از من بود. گاهى پیش مى آمد درسى را که فرا گرفته بودم، برایت مى گفتم تا متوجه شوى.
- درست است.
- امروز مى بینم که در دانش، دریاى مواجى شده اى و واقعا لقب بحرالعلوم زیبنده و سزاوار توست.
بگو چگونه به این مقام رسیده اى .
- میرزا، این از اسرار است.
- من و تو که با هم این حرف ها را نداریم. چه سرى؟
- باید قول بدهى تا من زنده هستم، این راز را به کسى نگویى.
- باشد، قبول است.
- راستش را بخواهى، همه چیزم را مدیون امام زمان (علیه السلام) هستم.
- چگونه؟
علامه بحرالعلوم به متکایى که پشت سرش بود، تکیه داد و گفت:
- سال ها پیش، از خدا خواستم تا به حضور حضرت بقیة الله برسم و از جانب او عنایتى به من شود. بارها به مسجد کوفه رفتم و شب ها بیدار ماندم و گریه کردم. شبى از شب ها به دلم افتاد که به مسجد بروم. هوا سرد بود و کوچه هاى کوفه خلوت. در راه مسجد موجود زنده اى ندیدم. در مسجد بسته بود. ابتدا فکر کردم براى سرما در را بستند. در را که باز کردم، مردى را دیدم که در محراب نشسته و دعا مى کند. نور چراغ کم بود و نتوانستم او را بشناسم. خواستم نماز و اعمال مسجد را به جا آورم ؛ اما متوجه حرف هایش شدم . سخن تازه اى بود. به گونه اى دعا مى کرد که مو بر تنم راست مى شد. از عمق نیایش او، پى به شخصیتش بردم .
ناگهان گریه ام گرفت و حال عجیبى پیدا کردم. جلو رفتم و سلام کردم. پاسخ سلامم را داد و گفت:
سید، جلوتر بیا. جلوتر رفتم . او برخاست و دوباره فرمود بیا جلوتر.
دو قدم با او فاصله داشتم. زیبا و نورانى بود. خال زیبایى هم روى گونه اش داشت. خواستم به پایش بیفتم و او را در آغوش بگیرم. مرا بغل کرد و سینه اش را به سینه ام چسباند. حالم دگرگون شد بود. هر آنچه خداوند اراده کرده بود تا به این سینه سرازیر شود، در سراسر وجودم جارى شد.
نوشته شده توسط :سادات علوی::نظرات دیگران [ نظر]